تاک دشتی. کرمهالبیضاء. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاه دارو. (رشیدی) (از جهانگیری) (انجمن آرا). و آن را از بهر آن نه خوش گویند که میوۀ آن در زمستان خشک نمی شود، و بیارۀ آن بر درختان پیچید و خوشۀ آن ده دانه باشد و در اول سبز بود و در آخر سرخ گردد و گل آن لاجوردی بود. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (از برهان) (آنندراج). علت جرب و هر علتی دیگر را که در ظاهر بدن باشد نافع است. (برهان قاطع)
تاک دشتی. کرمهالبیضاء. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاه دارو. (رشیدی) (از جهانگیری) (انجمن آرا). و آن را از بهر آن نه خوش گویند که میوۀ آن در زمستان خشک نمی شود، و بیارۀ آن بر درختان پیچید و خوشۀ آن ده دانه باشد و در اول سبز بود و در آخر سرخ گردد و گل آن لاجوردی بود. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (از برهان) (آنندراج). علت جرب و هر علتی دیگر را که در ظاهر بدن باشد نافع است. (برهان قاطع)
هم جنس و همسایه. (برهان) : بپرسیدش از دوستان کهن که بودند هم گوشه و هم سخن. فردوسی. گاهی به نشیبی شده همگوشۀ ماهی گاهی به فرازی شده برتر ز دوپیکر. ناصرخسرو. مگر نه مقرند دیوانت یکسر که تو خر نه همگوشۀ بومعینی. ناصرخسرو. جز عرصۀ بزم گهرآگین تو گردون همگوشه کجا یافت ره کاهکشان را؟ انوری
هم جنس و همسایه. (برهان) : بپرسیدش از دوستان کهن که بودند هم گوشه و هم سخن. فردوسی. گاهی به نشیبی شده همگوشۀ ماهی گاهی به فرازی شده برتر ز دوپیکر. ناصرخسرو. مگر نه مقرند دیوانْت یکسر که تو خر نه همگوشۀ بومعینی. ناصرخسرو. جز عرصۀ بزم گهرآگین تو گردون همگوشه کجا یافت ره کاهکشان را؟ انوری
توشه و آزوقۀ راه مسافر. (ناظم الاطباء). زاد مسافر: ره آورد عدم ره توشۀ خاک سرشت صافی آمد گوهر پاک. نظامی. سرشک و آه را ره توشه بسته ز مروارید بر گل خوشه بسته. نظامی. برداشت بدو که خوردم این است ره توشه و ره نوردم این است. نظامی. نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستی اش کردم روانه. حافظ. رجوع به راه توشه شود
توشه و آزوقۀ راه مسافر. (ناظم الاطباء). زاد مسافر: ره آورد عدم ره توشۀ خاک سرشت صافی آمد گوهر پاک. نظامی. سرشک و آه را ره توشه بسته ز مروارید بر گل خوشه بسته. نظامی. برداشت بدو که خوردم این است ره توشه و ره نوردم این است. نظامی. نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستی اش کردم روانه. حافظ. رجوع به راه توشه شود
بالا و پهنا و فربهی یا لاغری. اندازه: به تنه توشۀ من است، یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ’تنه و توشه’ شود
بالا و پهنا و فربهی یا لاغری. اندازه: به تنه توشۀ من است، یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ’تنه و توشه’ شود
گوشۀ کلاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : شکر ایزد که به اقبال کله گوشۀ گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد. حافظ. ، کنایه از عظمت مرتبه و سرافرازی. (ناظم الاطباء) : حافظا سر ز کله گوشۀ خورشید برآر بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد. حافظ. و رجوع به کلاه گوشه شود. - کله گوشۀ کسی بر آسمان رسیدن، بلندرتبه بودن. سرفراز بودن. (فرهنگ فارسی معین) : کله گوشه بر آسمان برین هنوز از تواضع سرش بر زمین. سعدی. - کله گوشۀ ملک، کنایه از پادشاه زاده باشد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین)
گوشۀ کلاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : شکر ایزد که به اقبال کله گوشۀ گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد. حافظ. ، کنایه از عظمت مرتبه و سرافرازی. (ناظم الاطباء) : حافظا سر ز کله گوشۀ خورشید برآر بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد. حافظ. و رجوع به کلاه گوشه شود. - کله گوشۀ کسی بر آسمان رسیدن، بلندرتبه بودن. سرفراز بودن. (فرهنگ فارسی معین) : کله گوشه بر آسمان ِ برین هنوز از تواضع سرش بر زمین. سعدی. - کله گوشۀ ملک، کنایه از پادشاه زاده باشد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین)